صومعهٔ عیسیست خوان اهل دل هان و هان ای مبتلا این در مهل جمع گشتندی ز هر اطراف خلق از ضریر و لنگ و شل و اهل دلق بر در آن صومعهٔ عیسی صباح تا بدم اوشان رهاند از جناح او چو فارغ گشتی از اوراد خویش چاشتگه بیرون شدی آن خوب‌کیش جوق جوقی مبتلا دیدی نزار شسته بر در در امید و انتظار گفتی ای اصحاب آفت از خدا حاجت این جملگانتان شد روا هین روان گردید بی رنج و عنا سوی غفاری و اکرام خدا جملگان چون اشتران بسته‌پای که گشایی زانوی ایشان برای خوش دوان و شادمانه سوی خان از دعای او شدندی پا دوان